دنیا جان.....

بسم الله.................................


دنیا....دنیا جان...

کوته مجالم را برای آزردن دلت غنیمت میشمارم !

بی واهمه ی از دست دادنِ آنچه مال من نبود و نخواهد شد! آنچه تنها بار سنگین امانت نامش را یدک میکشیدم .آنچه دل بستن به آن گناه بود اما طعم گناه آشنا به کام انسان!

در چشمانت خیره میشوم تا غربتم را در گوشت نعره زنم .

تا به یادت بیاورم چگونه رقصاندیم درتندباد زمانه!

به یادت بیاورم تمام نامهربانی هایی را که با تو مانوس اند.

به یادت بیاورم چرکین اشکهای زلالم را که در پس دلشکستگی هایم بر گونه ام روان شد.

و اینگونه شاید و تنها شاید اندک باری را برای کوته زمانی بردارم از دوش لرزانم .

به یادت بیار نه آن اشک های دخترک همیشه گل به دست با  آرزوهای صغیرش را !

که به چشم تو اگر چنین بود، کبیر بود برای او و تنها خواب کش دار شب های تمام نشدنی سرما، دلگرمش میکرد برای رسیدن.

به یادت بیار نه غصه های خواهری داغ دیده را ! که احتیاجی به غم خوری چون تو

نداشت! که تو خودسبب چنین ناملایمتی بودی !

و تو را لایق قطره اشکی هم ندانست برادر که تو مایه خفت بودی و قفس تن ، برای پر پرواز چنین سبک بالانی .

حتما خاطرت هست سرفه های خش دارسوپور پیر را که چرت شب های اسفند را پاره میکرد و امید را در دلش زمزمه !

یاد داری کودکی را که تنها خواهشش کم شدن فاصله اش با عروسک پشت ویترین بود!؟

فاصله اش برای تو مضحک بود اگر ، برای او به اندازه ی شمردن تمام ستاره ها طول میکشید !

کجای دلت جا دادی اینهمه آه و اشک را ! کجای دلت جا دادی اینهمه ای کاش را!

کجا ی دلت فروخوردی معصومیت کودکی را ! چگونه از یادم بردی آنهمه مهربانی را  !؟ آنهمه گذشت را !؟  چه چیز در من تغییر کرد که دیگر پرنده ها را مثل سابق خوش نمیداشتم ! یا پدر را ، که روزی تنها مردِ مردصفت  زندگی ام بود

امروز چنین کوچک میدیدمش !

به یادت بیار لحظه هایی را که دزدیدی از من ! از او ! ازما !

فرصت گفتن حتی یک بار دوستت دارم .

فرصت خواندن یک خط از کتاب ندانسته ها .

فرصت جستجو در تو و یافتن خود!

لحظه لحظه هایم را ...

یادت هست! گفتی بخندم بر تو تا بر من بخندی !

و چه آسان خنده بر لبم فرو ریخت !

و تو عاشق بودی . عاشق خودت !

و ناسازگار با نوع بشر!!!

نگو از کنایه هایم دلگیری!

که دیگر گوشی برای سپردن به تو ندارم .

تلخی مزه ی کنایه هایم را به شیرینی لبخندی که وعده دادی به آن و کام آرزو به دلم  ببخش !

حرف حرف تو بود و دل دلِ من !

و اگر چنین زنجیر دریده ام بی منظور میسر نبود .

آمده ام تا بگویم ...

سهم کوچکم را از خالصانه هایت به من بازگردان.

تنها لبخندی ، که حاصل بی نیازیم به توست.

با قی اش برای تو....

 

لبخند

یا الله


 

مرا دیدی

تو را دیدم

نگاهت را نفهمیدم

ندانستم

نپرسیدم

فقط دیدم

و حس کردم

میان دیدن و دیدن

چه بسیا ری

تفاوت هست

وخندیدی

نخندیم

دزدیدم نگاهم را

وترسیدم

نترسیدی

وخندیدی

چنان ،گویی..

که ماه و کوکبان  با تو

به خنده پای کوبیدند

نخندیدم

فرار چشم هایم را

به ماندن ، خیره گشتن

مقدمش دادم

وخندیدی

ازآن خنده ..

گذشتن کا ر سختی بود

تو دانستی

و  خندیدی

میان خنده هایت گم شدم ناگه

لبم وا رفت

به پایین و به بالا

جست

ولبخندی بسی زیباتر از خود را در آن دیدی

وخندیدی

و فریادی..

درون سینه ام بی تا ب

جان می کند

که جان کندن

بسی آسوده تر بودش

ولی زیبایی اش کافی و بس بودش

صدای تند و بی تاب اش

نشان بود از تب اش ، تاب اش

میان حس رنگینی

که بوی نوی عیدی داشت

میان جنسی از

شادی

وشاید غم

رها گشتم

وخندیدی

وخندیدم

نمیدانم چرا !؟

اما به هرگوشه

به هرکنجی نظر کردم

تو را دیدم

وخندیدم

و راحت شد

و عادت شد

همان خنده

همان لبخند

......

 

و عادت شد ...

یا الله




توفهمیدی !!؟؟

نفهمیدم...

که من ، اصلا نفهمیدم

که هفته کِی ، کجا

بلعید روزم را

و ماه آن را فرو دادش

و سال آن را تشر می زد

که روزی تازه و ماهی

وحرفی تازه تر باید ...

ولی من ، ما

و تو حتی !!!

بر تکرار این دوران

و بی اصرار

درخت سرد عادت را

غذا دادیم ...

در پی ستاره ...

 

بسم الله .



از پشت کوه آمده بود ...

ادامه مطلب ...

امروزی که زنده ای ... (3)

                        

"به نام دوست که هرچه داریم از اوست"

 

فکرت مشغوله و چشما ت دنبال میکنه ، سبزی چمن های تروتازه بلوار رو،

ونگاهت قسمتِ باغبونای وسط بلوار میشه که چه صادقانه و بی هیچ شیله و پیله ای

نون و نمیگم پنیر ولی لقمه غذایی که دارند رو باهم سهیم میشن .

این آدما از اون دسته آدم هایی اند که پایین دادن لقمه هاشون احتیاجی به نوشابه های

مجاز و غیر مجاز،

خارجی و وطنی نداره . چون لقمه هاشون فرق داره با خیلی از

لقمه هایی که با انبار انبار نوشابه هم پایین نمیرن . لقمه هاشون حلالِ . حلال ...

ادامه مطلب ...