تسبیح

بسم الله

سَ  سَ  سَ ....

صدای صاد هایی که مثل سین تلفظ میکنم ، حواسمُ به کلامی که زیر زبونم تکرار میکنم

جمع تر می کنه . به تسبیحی که لای انگشت هام قل میخورند و از دونه هاش یکی اینور کم میشه و اونور اضاف ، نگاهی می اندازم و یاد عرشیا کوچولو میافتم که چه طوری ادای نماز خوندنم رو درمیاورد و با همه ی بی زبونی بهم میگفت نماز خوندن فیزیکی خیلی راحت تر از نماز خوندن با دلِ.

طرح روی دونه ها اسماء شیرین و پرمعنی هستند  که بوی معنوییت  و اخلاص تو روحشون موج میزنه ،اما دریغ از جنسیتشون که هرکاریش کنی بوی اجنبی های چشم بادومی اونور آبی رو میدن و به قول مامان دل چرکین میکنن آدم رو.

کام ذهنم رو تلخ میکنه این افکار!تلخی از حسی که یه بادومی تلخ موقع ساختن این تسبیح ها داشته! کاملا روشنِ حسش موقع تولید! واسشون حکم تولید جورابُ زیرپوشُ هزارتا چیز دیگه از شیرمرغ تا جون آدمیزاد داره.

بادومی که نه میدونه نیت چیه و نه میدونه تربت کجاست! بادومی که نمیفهمه و اگرم بخواد بفهمه نمیتونه بفهمه که همین دونه های کوچولو، همین اسماء به ظاهر اسم هستند که شفا میدن و خلاصه بی نصیب نمیذارن  صداهایی رو که ازش چیزی طلب کردند .اصلا انگار همین اسماء هم بد عادت کردن این آدم هارو!همیشه طلبکارن ! از همه چیز همه کس.