امروزی که زنده ای ... (1)


به نام دوست که هرچه داریم از اوست

 

اگه امروز آخرین روزی باشه که مهمونِ زمینی ....

چی؟؟؟؟؟

از رختخواب که کنده میشی ، دست هات رو به هم می دوزی ویه حوضچه ی

کوچیک پرآب که پر وخالی میشه روی صورتت.

سرت رو بالا میاری وتوی آیینه خیره میشی. یه دفعه تار موی سپیدی لابه لای یک دست مشکی موهات نگاهت رو می قاپه!

به آینه نزدیک میشی تا آمار دقیق و محل حادثه رو کشف کنی وعلت.

زیر لب غر میزنی ! هی زمونه . پیرشدیم ها ...

این دیالوگ رو بارها وبارها از آدم های مختلف ، باصداهای مختلف ،

با شغل های مختلف ، روی سن نمایشی به نام زندگی

که سریال وار وسینه به سینه گشته و حالا به ما رسیده، شنیدی.

ولی انگار واست تازگی داره، حداقل با تُن صدای خودت.

حالا...

آخ که اگه بدونی امروز آخرین روز زنده بودنه:

مشتت  رو بزرگتر میگیری تا آب بیشتری توش جا بشه. پروخالی. پروخالی.

اونقدری که بیدار شی. بیدارِبیدار. واقعی.

امروز میخوای هیچ چیزی از چشمات پنهون نمونه.همه چیز رو ببینی بی هیچ کم

وکاستی.

به آیینه خیره میشی. به عمق چشمات مسافر ومبهوت زیبایی مردمک.

انگار تا حالا همچین چیزی ندیده بودی.

شایدم تار موهات مهم تر بودن تا مردمک!

اینهمه سال و ماه  . غافل . ازخودت .

سرسفره  نون و پنیرتبریزی وچایِ شیرین تکراری، که اغلب نق ونوقت رو درمیاورد،

تازگی داره. متفاوتِ با همه ی نون و پنیر تبریزی و چای شیرین ها.

به مامان و بابا خیره میشی. میگن نگاه کردن به صورت والدین عبادته.

از این هم مثل بقیه عبادات غافل.

حتی نگاهت، وتو دریغ کردی.

به آبجی کوچیکه نگاه میکنی. روی لپش چال داره.خوشگل تر میشه وقتی میخنده.

می دونستی!؟ نه نمی دونستی.

به آق داداشت نگاه میکنی.

تک وتوک موهایی که در اقسا نقاط صورتش جا خشک کردن و هر روز به آمارشون اضافه میشه. به آهنگ صداش گوش میدی. عوض شده. مردونه.

پیرهن نارنجی به مامان خیلی میادا! میدونستی؟

لباس پلوخوری هاتُ تنت میکنی و میزنی بیرون.

بیرون!؟

میدونستی تا دم در چهل وهشت تا پله میخوره؟ نمیدونستی.

از در که بیرون زدی، آفتاب هم بیرون زده. حمله ور میشه به سمتت.

تصمیم نداری عینک بزنی. امروز آخرین اشعه های uv  

خطرناکِ سرطان زا رو به نوازش صورتت مهمون میکنی.

آخه توچقدر مهربونی بشرکه دل خورشید رو نمی شکنی!

سربه هوا راه میری. چقدر ساختمون ها قد کشیدن. مثل آدم ها.

به مغازه های دور و بر خیره میشی. جلوی بربری فروشی دعواست .

سرِ؟ گوشاتُ تیز میکنی.

"چرا 500 تومن!!؟

اصلا مگه من کنجدی خواستم!؟؟"

سایز چشمات یه نمه تغییر میکنه!چی؟؟؟500!!؟

میدونستی نونی که سر سفره ست 500 تومن پولشه!؟

دِ نمیدونستی.

هنوز سرو صدای شاخ و شونه کشیدن های اکبر شاتر رو میشنوی.

به بقالی آقا محسن میرسی. بازم...

"دیراومدی زودم میخوای بری؟؟

مرد ناحسابی حیف که زن و بچه  وایستاده.

محسن آقا! مردی کارش رو راه بنداز تا بگم یه من ماست ..."

محسن آقا رو میبینی که چشم وابروهاش می جنبه . بالا،پایین.

به صف نگاه میکنی که چطور کوچیک وبزرگ ، پیر و جوون معطل خودش کرده.

با خودت میگی:

چه خوبه که مردم این همه از وقت شون رو برای سلامتی شون اختصاص میدن!

سرِپا !

پس چرا ایرانی جماعت هرروز عریض تر میشن تا طویل تر!؟؟ مال سر شیره. حتما!

شایدم تقصیر مش حسنه، از موقعی که گاوش رو صادر کرده هندستون گاوه ددری شده! ناز و نوز میکنه! هرسازی دوست داره میزنه! اواخرم جراحی زیبایی داشته!!! هرچی هم بلد نبود یاد گرفت از صدقه سر صادرات! همینه که ایرانی فِرت و فِرت عاشق میشه، شکست میخوره و زودم از یاد میبره بدبختی هاشو.

قضیه از این قراره!!!

ادامه دارد....

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

salam azizam. khoobi . tabrik migam webet aliye. movafagh bashik khanomi rasti az bacheha khabar dari harkodomo didi salame mano bereson . delam bara hamatoon tang shode.bay bay bazam miyam. booooooooosssss,.

سلام.
ممنونم از لطفت.
اگه نظری در راستای بهتر شدن مطالب دارین
بی رودربایستی درمیون بذارید.
خوشحال میشم.
بازم ممنون.

یه دوست شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام
نعیمه عااااالیه خیلی دوسش داشتم مخصوصاً اینجاشو "همینه که ایرانی فِرت و فِرت عاشق میشه، شکست میخوره و زودم از یاد میبره بدبختی هاشو."

سلام.
ممنون از اینکه وقت میذاری چون واقعا برام مهمه نظرات رو بدونم.
اگه ایرادی به نوشته م وارده لطفا در جریان بگذارید.
بازم سپاس .

ف.قاف دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ http://fe-ghaaf.blogsky.com

واقعا با یه مشت بزرگ آب ، بیدار می شیم؟ کاش می شد ! حتی واسه همون روز آخر !
منم چال دارم ! هیچ شده نیگام کنی ؟ لپم ُ بکشی !؟
حتی نگاهت ! و دریغ کردی! حتی خودت رو ، از همه اونا که واسشون عزیزی !
من جای تو بودم لباس پلو خوری تنش نمی کردم روز آخری ! :-؟
سلامتی رو خوب اومدی :دی
نه قضیه اینه که واسه گاوا موسیقی پخش می کنن شیرشون زیاد شه !

خییلی دوس داشتم . خیلی جالب شد ! چه روزی بشه روز آخر ! منتظر ادامه شم : دی
:*:*

یه جورایی معتقدم اگه قرار باشه بیدار شی بایه مشت هم بیدار میشی،احتیاجی نیست کله تُ کنی تو استخر.
و باز به این اعتقاد دارم که هرکسی بیدار نمیشه!چون زیادن کسانی که خودشون رو به خواب زدن!!
ولی امیدوارم اگر هم خواب باشیم ،یه روزی بیدار شیم،قبل از اینکه دیر بشه.

farzaneh farid پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://farzanehfarid.blogfa.com

سلام عزیزم تبریک میگم وبلاگتو . خیلی قشنگ و خوندنی هست.موفق باشی گلم.

سلام و خوشامد.
ممنون که بهم سرزدی .
ما که سال به سال همدیگرو میبینیم اینجا بهونه ی خوبیه واسه جویای احوال شدن.
یه مقدار هم مشغله ست.
بازم بهم سر بزن.

farzaneh farid جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://farzanehfarid.blogfa.com

خواهش می کنم.امیدوارم زود همو ببینیم .حتما عزیزم.اگر با تبادل لینک موافق هستی منو در جریان قرار بده ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد