آ مثل آسایش

بسم الله النور.

بسم الله نورالنور.

بسم الله نورعلی نور.




به نقطه که میرسی پایان خطه وانتهای آدرس.

سرکه می چرخونی باسردر بزرگ وچشم گیری مواجه میشی

که از دیدنش ته دلت خالی میشه.

                    

آسایشگاه.

      

در زمخت وسکوت سنگین آهن.

عابرای این کوچه آهسته گام برمی دارند.

پرنده ها بی صدا بال میزنند.

مبادا که ترک بردارد...

ورودی محوطه چیزای قشنگی واسه دیدن میشه پیدا کردکه ساعت ها از دیدنشون سیر نمیشی.

تن پوش سبز روی دیوارها و چمن های یکدست که لابه لاشون رزهای هنردست باغبان پیداوپنهانند، بهونه ی خوبیه برای نفس کشیدن.اونم واسه ریه های پرازدود شهرنشین.

پلکان ممتد باریکی تکلیف مهمان هارو روشن میکنه.

ازش که بالا میرفتم،چشمم خورد به استخرپرازخالی اما آبی ای که دورتادورش رو حصارکشیده بودند،ازترس اینکه مباداکسی هوس های کودکانه بکنه...

ولی آخه ، خالی بود.

با پشت سر گذاشتن پله ها به ایوان بزرگی رسیدم که دورتادورش رو صندلی های جورواجورچیده بودند.

بعضی هاشون بدجورزوارشون دررفته بود،بعضی هاشون هم جاداشتن واسه کهنه شدن. یه سری هنوز سلفون هاشون بهشون بود که ازبقیه جدابودنند. درست مثل اهالی آسایشگاه.

آدم هایی که تازه واردبودند قوی ودلخوش به وعده ی دیدارهای هفتگی وپیشکسوت ها،

ولو روی صندلی یا ویلچر،رها از زمان ومکان وتسلیم معرفت بشر.

بین صندلی ها وآدم ها چشمم ناخداگاه به سمت جوون سی ساله ای کشیده شد که نه فقط من بلکه سایریین رو هم به سمت خودش جذب میکرد.روی راحتی نسبتا تمیزی به آسودگی وفارغ از تکاپوی روزجوونی لم داده بود.یابهتربگم،ولوشده بود. نه! یه جورایی بی حال بود.

رنگ به رخ نداشت،چهره اش آروم بودولی چشماش...

پرازحرف بود.مستاصل،نگران وهرازگاهی لبخند تلخی میون لباش میدویید.

نگرانیش نه بابت زنش بود نه بابت بچه هاش. فارغ ازهردو نعمت بود.ظاهرا تازه سنش به این حرف ها قد میداد که اینطوری شد.

نگرانیش بابت درس و مشق دانشگاه هم نبود. آخه یه زمانی ازشاگردزرنگ های دانشگاه شریف بودو یلی واسه خودش.

نگرانیش واسه روزگاروآدم هاش بود.آدم هایی که خیلی ساده از کنارش گذشتندوخم به ابروشون

نیاوردند.

شایدم جادوگر شهر اوز قلب هاشون دزدیده بود که از نعمت اشک محروم شده بودند.

آدم آهنی ای که بعداز اون تصادف لعنتی حتی پشت سرش رو هم نگاه نکردوچنان پاشو روی پدال گاز فشارداد که انگار...

حالا فرارکردی، دنیافرارنمی کنه. دنیاهست. صبورانه. عادلانه کمربه جبران این بی محبتی بسته

و جایی همین نزدیکی ها خفتت میکنه.

اونوقته که کاری باهات میکنه تا صدبار به قطع نخاع شدن رضایت میدی.

نگرانیش ازعاقبت آدم هاست واون خنده هه...




نظرات 4 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://migam.blogsky.com

زیبا بود و لذت بخش . البته طرز قلمتون رو میگم .
ولی داستان تلخ و ناراحت کننده .

سلام
سپاسگذارم از نظری که گذاشتید. خوشحال می شم نظراتتون رو در نوشته های بعدی بشنوم .
با اینکه تلخ بود ولی واقعی بود .

یه دوست دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام
چقدددددددددر خوب که می نویسی و تا کجا هم "خوب می نویسی". در مورد متنت هم...

سلام عزیزم.
مهربونی که از مهربونی هاش خیلی ها کم میدونند.حتی من.
ازاینکه برام ارزش قائل شدی ووقت گذاشتی سپاسگذارم.

سامان پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.vaaleh.blogfa.com

سلام،یه بار دیگه خوندم و یه بار دیگه میگم :بگمونم استعداد خوبی داری"
دست ما رو هم بگیر...

سلام.ممنونم،شما استادید.موفق باشی.

ف.قاف دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ق.ظ http://fe-ghaaf.blogsky.com

به به چه خوشگل شده این جاا ! ولی بی من کلا صفا نداشتا ، نه ؟! :دی

کاش یادمون باشه همیشه :
" حالا فرارکردی، دنیافرارنمی کنه. دنیاهست. صبورانه. "

خیلی قشنگه ، خودتم می دونی که من کلا خیلی دوس دارم نیگا کردنت رو ، لحظه هایی که ثبت می کنی ، با رنگ و قلمت ، با دوربینت ، با هر چیز کوچیکی که تو می تونی ازش یه دنیا بسازی، و حالام با کلمه ها
خیلی قشنگ بود ، هر بار خاطره ای از اون روز زنده می شه کلی افسوس می خورم که چرا نیومدم ، خیلی دلم می خاس نیگاشون کنم ، خانوم بادامی رو ، اون پیرمرده که یه بن می خورد ! این آقاهه که آینده ی پر امید و درخشانشو هیچوقت تو این چار دیواری تصور هم نمی کرد ... راجع به اونام بنویس راستی . خوب می نویسی :) اون روز حتما کلی حرف داشته واسه تو ، برای مام بنویس :*:*


چشماتون خوشگل میبینه.
واقعا اون روز جای تک تک آدم ها خالی بود.ولی به شرطی که با چشم دل میدیدند.فکر میکنم خیلی از آدم ها هرروز از کنار هم رد میشن بی اینکه دلشون واسه هم تنگ شه!
فریبرزها و خانوم بادامی ها تو زندگی ها زیادن،ولی فراموش شدن مثل خیلی چیزا!
وقتی خدا رو گم کردیم،اونکه بنده شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد